بسم الله الرحمن الرحیم
از آخرین پستم حدود سه ماهه که میگذره...توی این مدت بخش های ENT , و قلب رو گذروندم...
از بخش ENT ، که بگذریم به قلب میرسیم...جایی که پیرو جوون نمیشناسه...وقتی که با مریضای پیر صحبت میکردم اشک تو چشماشون جمع میشد،اینجا بود که علاوه بر وظیفه ی پزشکی خودت باید به وظیفه ای انسانیت هم عمل میکردی و آرومشون میکردی...گاهی تنها خواسته ی اونا توجه و احترام بود...چهره ی تک تکشون رو یادمه...
پیرمردی که شدیدا کاردیومگال. بود و ضربان قلبش از قفسه ی سینه ش به دستت میخورد و لمس میشد وتنها با شکایت خستگی و تنگی نفس در مواجهه با هوای سرد اومده بود.و نمیدونستی چه توضیحی بهش بدی با وضع وضعیف مالیش ،که باید جراحی شی...
وجه اشتراک همه شون با قلب مادی ضعیف،یه قلب معنوی مهربون و پر از ایمان به خدا بود....وقتی که میری و معاینه میکنی،بعدش دعای خیرشون رو از زمین راهی آسمون میکنن و اول از خدا و بعد از تو تشکر میکنن...
+گاهی تنها چیزی که دست ما رو میگیره و نجاتمون میده،کاراییه که فــــقــــــــــــــــط برای خدا انجام میدیم...وقتی که گره ای به کارتون پیش اومد،خالص ترین عمل تون رو به یاد بیارین و خدا رو به اون قسم بدین،امکان نداره گره باز نشه...
نقطه ی وصل ما همون اعمال خالص خیلی کوچیک برای خداست...گاهی حتی یه لیوان آب دست بنده ی خدایی دادن، یا گناه نکردن در جایی که توانایی و امکان گناه برای تو هست...
یا کمک به پدر و مادر...
بیایم توشه مون رو پر از این نقاط اتصال کنیم...اونوقت اصلا گرهی وجود نخواهد نداشت که بخواد باز شه،خدا اتومات راه رو برات اتوبان میکنه.
+
من فقط باور نمیکنم تو چراغ امیدی را که روشن کرده ای خاموش کنی...ای خدای از دست رفته ها...
و گر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست...
- ۳ نظر
- ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۱
- ۱۷۱۷ نمایش