بسم الله الرحمن الرحیم
این پست رو باید یک ماه قبل میذاشتم،اما طبق معمول با تاخیر اومدم :)
بالاخره 14 ترم درس خوندن ما با شرایط سختش تموم شد...آخرین بخش روان بود،جایی کاملا متفاوت از سایر بخش ها...روز آخر که امتحان دادیم و اومدیم که خداحافظی کنیم،بیمارای بستری برای خداحافظی باهامون، از هم دیگه سبقت میگرفتن ...با چهره ی مظلوم و خالصانه تشکر میکردن ازمون و میخواستن که اونارم ترخیص کنیم :)
واقعا خوشحالم از اتمام دوره...دوست ندارم اون سختی هایی که کشیدم برگرده،ولی این دلیل نمیشه دلم تنگ نشه برای پرسنل و همکاران بیمارستان...
اوایل باورم نمیشد که دیگه فعلا صبحی نمیاد که قرار باشه N تا مریض رو کله ی سحر ببینم و نوت بذارم و بدوم و بدوم...
بعد از یه دوره ی سخت،استراحت جز بایدهاست...باید دوباره انرژی گرفت و خود رو برای دوره ی تخصصی تر آماده کرد...شدیدا دوست دارم تخصصی تر درس بخونم،اما فعلا طرح جلوی رومه و باید بگذرونمش...خلاصه ی مطلب اینکه از اینترن بدکشیک به پزشک دهکده تبدیل میشم :)
اما خاطرات بخش هایی که ننوشتم رو میام و دوباره مینویسم
مثل همیشه توی مسیر جدید بیش از قبل به نگاه و لطف خدا و دعای خیر شما عزیزان احتیاج دارم
برای همه ی دوستایی که این مسیر رو تازه شروع کردن،صبر و مقاومت! رو توصیه میکنم.
همه ی روزای سخت میگذره،فقط خدا کنه به خوبی و عاقبت به خیری بگذره... آنقدری که خستگی تن آدم دراد:)
اوایل باورم نمیشد که کسی بگه 30ساعت حتی نرسیده یک لیوان آب بخوره! اما باااارها تجربه ش کردم... دیگه خوردن و خوابیدن انگار جز نیازهای فیزیولوژیک یک انترن به حساب نمیومد! دغدغه آدم توی آون لحظات اصلا خودش نیست! گاهی اطرافیان بهت سلقمه میزنن که هی فلانی! یکم به خودت برس وگرنه خودت زودتر از پا میفتی! همه و همه میگذره... اما خداروشکر میکنم که به لطف و مددش، تونستم به خیر خدمت کنم، و هرجایی که رفتم به کمک خدا، ازم راضی بودن:)
خدایا شکرت از ته دل :)
احساس سبکی میکنم از اتمام این دوره و احساس سنگینی مسوولیت رو از لحظه ای که قسم خوردم، روی شانه هام حس میکنم... خدایا از خودم به تو و قرآنت که وقت قسم، توی دستام بود، پناه میبرم...
- ۷ نظر
- ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۴
- ۸۳۳ نمایش